نیمه دوم زندگی یک زن

ساخت وبلاگ
تو اون چند وقت که اینجا تعطیل بود همش سرم به همسر و تلاش برای خوب شدنش گرم بود. بعد فوت پدرجان در سه ماه اول ۲۰ کیلو وزن کم کرد. شده بود یه پاره استخون . زانواش قوت نداشت . پشتش خم بود . لب به غذا نمیزد. دائما به خودش انگ مریضی میزد و ازین دکتر به اون دکتر میرفت. جلو چشمم داشت مثل شمع آب میشد و من ک نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 117 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 21:50

مثل یه بچه کوچیک بدون یک کلام حرف دنبالم اومد نشست تو ماشین. از شدت عصبانیت حرف نمیزدم مبادا چیزی بگم بعدها پشیمون بشم. بردمش باغ پرندگان . حرف نمیزدیم با هم. فقط راه میرفتیم و پرنده های رنگی رو نگاه میکردیم. دستشو گرفتم. گفتم خدا رو تو این رنگها ببین. خدا فقط تو سجاده نیست. خدا رو تو باشگاه ورزشی س نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 134 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 21:50

اون روز با هم تجربه یه کوهپیمایی جالبو داشتیم. کلی با هم عکس گرفتیم. توی مسیرهای شنی با هم سُر خوردیم و تویه تنگه جیغ زدیم و صدای حیوونا رو دراوردیم.  عصر دیدم صورتش گلگون شده و دیگه زرد نیست. زده بودم به هدف.  اولین کاری که کردم عکساشو گذاشتم تو پروفایلش. عکس العمل اطرافیان جالب بود. یه سری از همکا نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 138 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 21:50

امروز یجایی خوندم گاهی یه لبخند باعث میشه سرنوشت یه انسان عوض شه. این جمله منو  وادار به فکر کرد . یکی از اخلاقای خوب من اینه که موقعی که ناراحتم و بی انرژی میرم تو لاک خودمو نمیذارم بقیه منو ببینن. دلیل مهم اینکه اون چند وقت اینجا رو تعطیل کرده بودم این بود که نمیخاستم انرژی منفیمو بهتون انتقال بدم نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 121 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 21:50

اولین خونه ای که بعد ازدواجمون توش زندگی کردیم یه خونه بزرگ دوبلکس بود که دو تا اطاق خوابش تو نیم طبقه بالا بود و یه خواب و آشپزخونه و هال و پذیرایی پایین. صبحها زودتر از همسر بیدار میشدم و میز صبحونه رو میچیدم و از پایین پله ها همسر رو صدا میزدم. بارها همسر میگفت چرا داد میزنی؟ و من متعجب میگفتم من نیمه دوم زندگی یک زن...
ما را در سایت نیمه دوم زندگی یک زن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animehdovomd بازدید : 121 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 21:50